همین تفاوت های خیلی درشت
شکننده باشد مثل من ، زمخت باشد مثل تو !
+خصوصیــآت ِ پنـــآهمان بود *:) (:*
ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..
شکننده باشد مثل من ، زمخت باشد مثل تو !
+خصوصیــآت ِ پنـــآهمان بود *:) (:*
تو شیمی سال دوم ، فصل اول یه عالمه اسم دانشمند و اینا هست !
با کیم داشتیم ورق میزدیم ،همش میبینم بلدم و ولش میکنم !
بعد حالا این سری که مثلا داشتم مرور میکردم ،
یه سری جمع بندی های آخر داره که عکس دانشمندا رو گذاشته با اختراعات و پژوهش هاشون !
حالا بیا ، انقده کیف داد که ، یکی شبیهه شوهر خالم بود ،
یکی شبیهه بابابزرگ مامان ،
یکیش شبیهه اون دکتر خوشگله تو بخش عمومی اورژانس تو فیلم ِ پرستـــآران !
حالا از بین این همه دانشمند همچین اونایی که به دانشمندا میخورن یکی "بکرل" بود و یکی "رونتگن" !
یکی هست ؛ "شرودینگر" ، همون بحث اوربیتال و اینا !
یه عینک ته استکانی زده ، موها ژولی پولی ، یه لبخند خیلی ضابلو * هم رو لبش و انگار چی !
بعد الان من فکر میکنم اون موقع من که اصلا تیپم به این دانشمندا نمیخوره انقد مرتب و رسمی !
ما شبیه ِ همون شرودینگریم تهش !
حالا دیگه خدا لطفی کنه و بشیم دانشمند خیلیه ! خیلی ِ هــا !
+ ترجمیست نوشت : *ضایع و تابلو *:)
دلیل نوشت :اگه دانشمند شَم راحت تو فرمول میذارمش و به دست میارمش !
نمیدانم بار چندم است که رستاک play میشود ،
نمیدانم چندمین بار است طول اتاق را قدم میزنم ،
یا چند صفحه مضخرفات راجع به مزایا و معایب هویج خواندم و هیچکدام را به یاد نمی آورم ،
چقدر از این گرمای مسخره شکایت کردم نمیدانم ،
شاید بار هزارم است که رستاک میگوید" فکر کردم که لاله زار شدم ..."
و من فکرم پر میکشد سوی لاله زاری که من به لطف وجود عینک سازی ته یک پاساژ خوب میشناسمش ،
فکر میکنم لاله زاری که من میشناسم هیچ شبیه لاله زاری که رستاک میگوید نیست ،
لاله زار رستاک باید سنگفرش باشد ،
باید کافه های رنگارنگ داشته باشد که صندلی هایشان را روی پیاده رو ،
روبه آرامش خیابان ( لاله زار رستاک پر از آرامش است ) چیده اند
و ملت با نگاه های ارامشان با هم گپ بزنند و آب پرتقال شان را مزه مزه کنند.
صفحه ی بعد راجع به کرفس هاست و من میخوانمش و اصلا نمیدانم چه میخوانم ، فقط میخوانم .
بی خیال کرفس ها میشوم و به پشت دراز میکشم به سفیدی سقف خیره میشوم ،
فکر میکنم میشد سقف اتاق را هم سفید نکنیم!
خرمآیی ای خوب بود به دیوارها و پرده ها و لوستر ها می آمد ،
"تموم لحظه هام آهه خیال باتو بودن شد... " مسخره ست ،
همه برای " تو " میخوانند و با سماجت فکر میکنم اگر " تو " نبود ، این خواننده ها بیچاره میشدند ،
چیز دیگری نبود که برایش حنجره خرج کنند احتمالا .
میکنمشstop و خیال خودم را راحت میکنم ، یاد این میفتم که دو روز است میخواهم لاک بزنم ،
یاد این میفتم که خیلی کارها میخواهم بکنم و نکرده م ، شاید هم نشده !
بلند میشوم شانه ی صورتی را بر میدارم و جلوی آینه موهایم را شانه میزنم
+ پــآورقی نوشت : روز مرگی های یک عدد من ، ببخشید که خیلی کسل کننده است .
تازه بعد از نوشتن این پست به دلیل مسخره ای کلی گریه کردم ، این روهم به روزمرگیم ضمیمه کنید !
هنوز هم شوکه میشوم وقتی آدم هایی را میبینم که موزیک برایشان آن جایگاه مقدسی را که برای من دارد ، ندارد !
تو هم بگو و بخند!
انقدر ناامیدانه حرف نزن .
این زندگی مگر چیست !؟
یک نگــــآه ،
به بلندای ِ یک لحظه ...
+ دلیل نوشت : یک آن . زندگی فقط یه آنه ،
1392/8/25
تو را به آبادی چشمهات نخند
خندههات مرض دارد
آدم را بیمار میکند
آخر آدم گناه دارد به خدا ...
یک بار حوا
یک بار شیرین
یک بار لیلا
حالا تو ...
بچه بودم ، روی علم؛ ذکر این پهلوونـا ؛ استیصال های همیشگی آدما ؛
توی فیلم، توی واقعیت اسمتونو هجّی می کردم با خودم ؛
بزرگ تر که شدم وقتی خیلی دلم می گرفت ،
وقتی خیلی از دنیا شکایت داشتم ،
خوشحال که بودم یک ذکر زیر لبم ؛ غیر ارادی بدون این که بفهمم جاری می شد ؛
من با ذکر "یا ابوالفضل" بزرگ شدم ؛ اصلا ذهنم با اسمش گره خورده ؛
همـان روزهایی که قلبم تشکیل می شد در رحم مادر، زیر اشکهایی که بوی "ابوالفضل" داشتند .
ارادتمند شما آقا ؛ یکی که با اسمت گره خورده.. *:)
حضرت محمّد(ص): خداوند چهارچیز را در چهار چیز قرار داده است :
برکت علم را در احترام به استاد ؛
بقای ایمـآن را در تعظیم خدا به وسیله انجام بی چون چرای دستوراتش ؛
لذت و برکت زندگی را در نیکی به پدر و مادر
و آزادی از جهنم را در آزار ندادن مردم ... *:)
یک بغل غزل ،
شرح ِ بدهکاریش
به چشم های ِ منتظر ِ من است ...
*دلیل نوشت :
منشور ِ چشمهای ِ تو صد طیف رنگی است یعنی شکسته در حرم ات ، کل نورها
# نصیحت نوشت :
ننوشتن از نوشتن خیلی سخت تره ، بنویسید قبل این که قلمتون خشک شه !
+ تو نزدیکـی به این خونه ... *:)
دل مشغولیها ، روزمرگیها ، خواستهها و همه را درست روبه روی هم باید نشاند !
آدمها وقتی به سرتا پآی ِ روز ، هفته ، ماه و سالشان خیره میشوند ،
باید بفهمند قواره ای که به قامت ِ روزهایشان ، دوخته اند را !
یک پی اچ متر و بازهی 14 تایی داشت ،
از صفر تا هفتشان را اسیدی خواند ، از هفت تا چهاردهاش را بازی ،
درست روی ِ آن نقطهی ِ هفت را ، خنثی خواند .
باید فهمید که آرمانهای ِ اسیدی، زندگی خور هستند، تجزیه می کنند!
آرمانهای ِ بازی ،تلخ مزه هستند و کمی سُر، نفهمی از دستت خیز می زنند و می افتند !
روی ِ نقطههایی که زندگیت خنثی میشوند ،
باید آنقدر فکر کرد و فهمید تا توهّم ِتوطئه ، به ذهنشان خطور نکند .
زندگی ِ آدمها ، درست عین ِ کلی قضایای ِ ریز و درشت ِ شیمی ، کمی قواعد و مفهوم دارد .
غلظت ِ خواستههای ِ آدمها و بزرگی شان می تواند باعث غلیظ شدن ها باشد
و طبق قضیه انتشار ، هر وقت غلظت زیاد شود ، مولکولها به سمت آن سوی ِرقیق تر می روند!
کاش می شد تن ِ اتفاقات را به کاغذ تورنسلی آغشته کرد تا پی اِچ خبر دهد از سرّ ِ ضمیر آن ها!
فی الحال در کِشمَکِش های ِ این دوران ، باید همانند ِ یک محلول ِ بافر ،
در کم و زیادی ِ اسید و بازها توانایی حفظ پی اچ را داشت ،
مثل آمفوترها رنگ و رخساره عوض نکنیم
و برای هدفهای ِ درشتمان ، کاتالیزور ِ اعتماد و توّکل به خدا را ، چاشنی ِ زندگی ِ خود کنیم .
# برهآن ِ خلف نوشت :
یه زمانی روبیک مرتب می کردیم تو یه دَقه ،
پیر شدیم جدیدا فقَد زُل می زنیم تو چشاش!
پیش تر گفته بودم که عشق آدمی را نجیب می کند و وحشی هم !
یکباره می بینی به خود تاخته ای و سر به ویرانی خود گذاشته ای ،
و تیشه به دست، پیکر از خارای ِ شاد و شنگولت می تراشی .
چنین عنادی دارد عشق ؛
حواست را که جمع نکنی، بیشتر از یک مشت سنگ ریزه از تو باقی نمی ماند .
وقتی معشوقت سادگی را دوست دارد، کار توی ِ شیطنت هایت ، باز زار است،
می دانی ، می نشینی خودت را نفرین می کنی و عشق را نفرین می کنی و زخم می زنی !
از خود عبور میکنی ، زار می شوی ، بیچاره می شوی ،
و به این از خود گذشتن ، چنان خو می گیری که :
" معشوق می ماند پشت ِ عشق بازی های ِ تو با زخم هات "
می گذاری عشق ساده ات کند و عشق بـِــرَهانَدَت .
اگر آشنایی بعد از سال ها تو را ببیند ،
چنان در نظرش غریب می شوی که سلامت را هم به شک،پاسخ می گوید .
آرزوهات رنگ می بازد و هوس های ِ تازه در دلت جان می گیرد ،
معشوق را حتی جور ِ دیگر می بینی !
گاه سرکشی می کنی و گاه مدعی می شوی ؛
"از طوفان که درآمدی ، دیگر همان کسی نیستی که بدان پا نهاده بودی"
به راستی که چنین است ،
و چنین عنادی دارد عشق ، اگر بخواهد ...
پیشنهـــآد نوشت +
هیچ دیگری را نیافتم که در وی اینچنین اثر کند،و آدمی باید در انتخاب ِ معشوقش دقّت کند
روزی به قسمت ِ بد ِ زندگی ، خواهی رسید .
جایی که هیچ یک از 6 حس ِّ پنج گانه جسم ِ تو ، خوشبختی را حس نخواهند کرد !
آن زمان دیگر منتظر ِ هیچ اتفاق ِّ خوبی نیستی ،
روزمرگی تو را از خاطر ِ خدا خواهد برد
تا کاربُن ِ خاکستری ، بین ِ ورق های ِ زندگی ، تکرار کند زنده بودن و نه زندگی را .
قسمت ِ بد ِ زندگی گاه 26 سالی می رسد و گاه هنگامه ی 15 سالگی !
+ برهآن ِ خلف نوشت : نمــآز ...
نمـــآز رو هر جور بخونی ، با هر هدف و نیت ، با هر قرائت و تجوید ،
با هر روح و بدن ، هر وقت و بی وقت ...
بالاخره یه روز نجاتت می ده ! منتظر ِ اون روز باش *:)
سکوت را رعایت می کنم !
اگر ، چشمآن ِ بی قرارت ، بگذارند ،
این روزهـا که نگآهت روی ِ سرم ، استوار ایستــآده ،
بیشتر از 158 روز ِ قبل ، مدیون ِ نگآهت هستم ...
+ بالاخره فرفره مو جـآنم ، ضایع نگاه کرد ، تا ما نفس بسی راحت بکشیم ! *:)
*من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم !؟ جملههای ِ خبری ، قید ِ مکان میخواهند !
صدف ، ملیــکآ ، فهیمه : شاعر هم میگه : پشت ِ درخت ! خخخخ *:)
http://s5.picofile.com/file/8118147576/IMAG0321.jpg شاهکــآر ِ هنری ِ بنده *:)
+ عید هَمَتون موبآرک مخصوصا دوسِتان کاکتوس خودم
و مخصوصا تَر مامان های گل و مخصوصا ترَ تَر مامان بی نظیر خودم! *:)
خیلی تَر! در حد خیس اصَن! خخخ
+ این گردالی هم که مُشاهده می کنید عیدی ِخودمه، فقط نپرسین کی داده !
خو به نیابت از فرفره موم ، برای ِ خودم گرفتم *:) خخخخ
از ما که گذشت ! اما امیدوارم عکس هاتون تو اردی جهنّم ، دو نفره باشه *:)
بالاخره داره تموم میشه *:/ اصلنم زود نگذشت واز نیاین بگین : دیدی چشم به هم زدی ، تموم شد !
من این 156 روز رو با تک تک سلول های ِ بدنم درک کردم ، ولی ولی ...
+ گویا 1+5 ، شیش نمیشه ! من از همون اولش میدونستم سیستم ِ آموزشی مون مشکل داره *:) ،
یک جمع رو نتونستن به این بالایی ها یاد بدن ! خخخخ
پآیتخت عوض بشه ، ما چی بپوشیم ؟! خخخ
خو جون به لبم کردی *:/
داریم ؟!
نداریم ؟!
داریم قهرن ؟!
داریم رفتن گل بچینن ؟!
جون ِ محیآ بیا و یه نگاه ِ دیگه به دور و بر ِ سوم تجربی های ِ مدرسه تون بنداز !
بابا اَه من تنها امیدم برا فهمیدن ِ اطلاعاتش تویی *:/
بیا و عرصه رو براش تنگ کن تا غافلگیرش کنم *:) خخخخ
فهمیدم n تا حسنی دارین و طی ِ یه حسآب کتاب ِ خیلی پیچیده به این نتیجه رسیدم که n قلوئید *:) و از اونجایی که تو تک بچه ای
پس این مسئله جواب نداره *:) خخخخخ
+ استعداد ِ من تو تست های ِ ادبیات با استعداد ِ پیکاسو تو نقاشی برابری میکنه .
اداره بابام به مناسبت ِ 1 شدنم تو استان و 4 شدنم تو کشور ، بهم چایی ساز داده !
از همین الان دارن می فرستنم ، خونه ی ِ فرفره مو *:) خخخخ
البته چیزهای ِ دیگری هم در راه است ، بسوزیـــــــن جهیزیه ام کامل ِ *:) خخخخ
* دفعه سوم بود کل ّ راه تا خونه رو فقط می خندیدم و لِی لِی میرفتم هر کی منو دید گفت :
این دختر ِ دیوانه است ... خخخخ
این پست صرفا جهت ِ کلاس گذاشتن { 4 کشــــور !} بود و هیچ ارزش ِ دیگری ندارد !
بـــهآر
شڪــوفہ ے صورتے را
برموهایش سنجاق میڪــنـב
בامانـــش پراز گُل
صورتش را نسیم خنڪـے نوازش مے ڪــنـב
واینگونہ عاشق مے ڪــنـב تمام בرختان جوانہ زבه را
سهــــرآب حالا میفهممت وقتی میگفتی :
دوستــــــــــآنی دارم بهتر از آب روان،
و خـــــــــدایی که در این نزدیکی است ...
اگه فرفره موم الان کنارم نیست ولی بچه ها هستند *:)
معجزه اون شخص ِ سوم شخص ِ مفرد ِ مذکّری ِ که می تونه تو 1 ثانیه ، با یه لبخندش حالتو عوض کنه *:)
خدایا برای 23 فروردین ، معجزه می خواهم *:)
فکر نمیکردم روز اول مدرسه بعد تعطیلات ، بتونه خوب باشه !
همه معلما امتحاناشون یادشون رفته بود...خخخخ
آهــــای ِ تـــو :
{هِی YOU } فرفره مو *:)}
انــقــدر در یـــآد ِ مــــن پــــیــآده روی نـــکـــن ؛
عـــآشــقــتــرم مــیـکـنی ...
+ پآورقی نوشت : این هم آوای ِ من *:)
دِلم بَدجوُر تنگ میـشـه وآسـه امسآل !
نِمـیدوُنم چــرآ ؟! *:|
دوُسش دآشتَم !
+ عـِـیدِتُون مُـبآرَک *:)
شآد بآشیـن در پَنآه خآلق ِ اَطلسـی هـآ *:)
گیله مرد میگفت :
زندگی اَت، با گریه ی تولُدت شروع شد ،
سعی کن ؛ سر آخر با خنده ی وداع تو ، و گریه وداع اطرافیان
به پایان که نه، به شروع زیبای دیگری متصل گردد ...
و اگر چنین زیستی، یک روزِ سال که نه ،
بلکه هر روزش برایت عید بوده است و مبارک ...
# هووووم اُلمپیآد رتبه نیآوردَم خخخخخ*:)
موج+ بود این آخره سآلی!
وَلی منآبعش تَهِ دریچهـ آئورت قلبم *:| نیگآ خو :
بیولوژی کمپبل ، بیولوژی سولومون ، بیوشیمی (لنینجر – دولین)
یک سوالشم لطف کردن از کتاب درسی ...
سنگ های ِ حاشیه بلوار ،
تکه تکه و جدا از کوه هنــوز "سنگ" بود ؛
هر سنگ به تنهایی ، صندلی ِ چند خسته بود .
در تاریک ترین قسمت پیاده رو ،
نیمکتی برای ِ غفلت " نشستن " انخاب کرد ؛
عمر ِ سیگار از نیمه گذشته بود ،
تصمیم گرفت باقی ِ عمر ِ سیگار را به خودش ببخشد .
پس سیگار را آرام روی ِ لبه تیز ِ جدول گذاشت ،
و برایش آرزوی ِ " خوش بودن " کرد ؛
غافل از اینکه سیگار ِ بیچاره ، راهی جز سوختن تا خاموشی نداشت .
و این جهان ، به لانه ی ِ ماران مانند است !
و این جهان ، پر از صدای ِ حرکت ِ پاهای ِ مردمیست ،
که همچنان که تو را می بوسند ؛
در ذهن ِ خود طناب ِ دار ِ تو را می بافند ...
* دلیل نوشت : گاه ضرب المثلی حال ِ ما آدم هاست ؛
قدیمی ها می گفتن : نمک رو زخمم نپاش !
وقتی عمق ِ ضرب المثل رو درک میکنی که :
"یک نفر " فقط هم همون ، نمک ِ زخم های ِ دلت بشه *:/
شاید هیچ احساسی از این بهتر نشود که صبح ِ زود ، بدون ِ پیش بینی ِ دقیقی از هوا ،
بیرون بروی و بعد از حدود ِ سه ساعت و نیم ، زیر ِ سقف ؛
بیرون با چند قطره باران ، قدرت ِ لامسه ات ،
دوباره احیـاء شود از واکنش های ِ خوب ِ درون مولکولی ،
کاتالیزورهای ِ بدنت تند تند فعال شوند ،
و به مساحت ِ سطح ِ قطره های باران و میزان ِ PH احتمالی ِ آن فکر کنی ؛
شناساگرش گیرنده های ِ حسی ِّ روی ِ گونه ات باشد ...
# برهآن ِ خلف نوشت :
حرفهای ِ داشتنی ِ نگذاشتنی را باید سر راه گذاشت ، شاید کسی صاحبشان شد !
اوی اوی چپ چپ نگاه نکنین ، این دلنوشته ها صاحب داره *:)
بس انحنای نازک او دلفریب بود تعبیر صبر و آیه ی عم ان یجیب بود
پـــآییز باشد ،
تو باشی ،
و یک آهنگ که نتش را فرید ِ فرجآمی یا استاد همآیون ، نوشته باشد !
بارآن نرمه می زند و من ، نگاهم مآت مانده در امروز ،
فکر می کنم اگر 50 سال دیگر قرار باشد من اینجآ ، منتظر بنشینم
و ویولون بزنم ، باز هم ارزشش را داری ، بس که تو ، پآکی .
بی تاب ِ سآزم می شوم ،
بر می گردم !
ویولونم را توی دستهام دارم و بآز Every Day is Autumn رو می نوآزم !
انگار ایمانم برگشته و در ِ باغ ِ نآرنجی ِ امید ، دوباره به روم باز شده *:)
نه که بخواهم و نشود ، نمی شود که بخواهم ،
نزدیکترش که می شوم گر می گیرم ،
تپش ِ قلبم را هم که نگو ،
لپ هایم هم که رنگین کمآن ِ 100 رنگ ، میشوند !
نمی شود نآدیده گرفت ، این همه علائم ِ عآشقی را *:)
نمی دانم این روزهآی ِ خآص را ، چگونه می شود تفسیر کرد !
دلم عجیب تنگ ِ روزهآی ِ پنهآن کآری ست ...
پنهآنی نگآه کردن ها ،
پنهآنی احسآسات بروز دادن ها ...
نگاهم را فقط نور ِ سرد ِ صفحه ی ِ سفیدی کش می دهد ،
که خش خش ِ مدادهای ِ ذغالی را از خاطرم برده ...
تو را هیچ کس مباد ، تو را هیچ کس مباد جز من!
همیشه سیاه می پوشم ،
این سزای ِ من است ، آن چه از من دوست تر می داری ...
+ شکمو نوشت : دلم آلبالو می خواهد ، نارسش را ...
و تو را *:)
و خیسی ِ بارآن را ...
هی استاد می بینی ، دنیا چقدر تنگ شده ؟!
شما را ، آتش ِ شیطنت های ِ من دود می کند
و من را ، آتش ِ نگاهش ...
آنقدر صدایمان در نیامد ، آخر هم مهر به لب هامان خورد !
می بینی استاد !
دل ِ من و فرفره مو ، ناساز است و بودنمان با هم ناجور ...
شب که می شود ، می گیرد دلم هِی هِی مدام ،
نمی دانم چه م شده ؛
استاد!
او که نیست ، من پررنگ تر از او ، نیستم !
شما که بهتر می دانید استاد ، صداقت ِ دوست داشتنم را ،
کاش او هم می دانست ...
+ درگوشی ِ یواشکی نوشت : قدم زدن ِ تمام ِ خیابان های ِ بی خود ِ بی وجود ِ معلم ،
و به خیال ِ آسمانی مشترک ، که زیرش راه رفتن را شاید ،
و به خیال ِ باز بی خود و بی وجود شمایی که بودید ،
و حواس ِ ما که به شما بود ،
نه به این پاهای ِ درمانده ، که بخواهیم استراحت بدهیمشان ، احیانا!
به خانه تان که رسیدید ، رفتید پی کارتان ،
مانده ایم ما با این پاهای ِ زهوار در رفته ی ِ نم کشیده ...
از ملیکا و صدف و فهیمه و زهرا و ... هم که هر چه تشکر کنم ، باز هم کمه *:)
شعرهای ِ خیس خورده ،
شب ِ برهنه ،
و بخار ِ نرم ِ دهانت ، روی ِ یخ کردگی ِ احساسم ،
و تب ِ نگاهی که مدام ذوب می کند مرا ،
و شعرهای ِ من که مدام خیس می شوند ،
و نم نم نمک محو می شوند ...
پریشآن نوشت : حوّای ِ بی حواس ، دستای ِ تو کجاس !؟
" نگفتن ! " یا " نه گفتن ! " مسئله این است *:)
زخمی که روایت گر ِ دردی باشد ، با چسب ، نمی توان دهانش را بست .
پیکرم، چون یک قارچ ِ سمی ، در دخمه ی ِ فراموشی ها
و ذهنم ، دریای ِ بی ته ِ افکار ِ غبار آلود
در این میان در عجبم ،
تو : خوب ِ مطلق ِ تا ابد ، پاک
در این شیطان ِ مجسّم ،
- در تار و پود ِ زندگی ِ من -
چه می کنی !؟
+ سر به عصیان دارم ...
پروانه صفت چشم به او دوخته ام ...
از سوختن هراسی ندارم ، آخرین بار ققنوس وار ، رسته ام ...
کاغذی از جنس ِ همه خاطراتم ،
توتونی ٬ به خوش بویی و بهای ِ لحظه های ِ هدر شده ام !
سیگاری لایت می پیچم و گوشه لب ،
کبریت لازم نیست ...! بی تفاوتی ِ همیشگی ات ، آتشی است گداخته .
ریه هایم پر از مرگ می شود ،
به یکتایی خدا قسم ، که تو در قلب ِ من ، یگانه تری ...
سکانس ِ اول :
یه لحظه احساس کردم تنفره ...
نه من ، اگر لحظه ای هم کسی رو دوست داشته باشم ،
محال ِ تا آخر عمر بتونم نسبت بهش تنفر حس کنم ، اون که دیگه جای ِ خود داره ...
سکانس ِ دوم :
بعدش احساس کردم نسبت به آدمی که هیچ احساس ِ متقابلی نسبت به من نداره ٬
عشقُ گدایی می کنم ، نسبت به خودم احساس انزجار کردم ،
نه ٬ اگر معنای ِ عشق رو می فهمید منو پرستش می کرد !
سکانس ِ آخر :
اتفاقی مختار رو دیدم ، یار ِ نزدیک ِ مختار ، قبل از جدا شدن گفت : "مراقب ِ بی وفایی ِ کوفیان باش"
می دونم بی وفایی نیست اما نمی تونم دلیل ِ رفتارش رو بفهمم !
پشت ِ صحنه همه ی ِ این روز ِ خاکستری :
*:) من ، کاش خدا بودی تا :
والاترین درجه بهشت " قرب ِ تو "، از آن ِ من بود !
و دستان ِ گره خورده در دستانم ، پاداش ِ این همه ایمان و توحید ، در عشق ِ تو ...
مات و مبهوت فقط نگآهت می کنم خدا ،
بازیگران ِ سکانس ِ آخر ِ زندگی ِ من ، چه کسانی هستند !؟
و این قلب است ،
زشت ترین حجم ِ غیر هندسی ِ دنیا !
قلبی که به تپیدن عادت کرده و فهمیده :
" دلیل ِ این لرزش های ِ مکرر ، ترس ِ از دست دادن ِ توست "
قلبی که اصوات ِ نامنظمش در روزهای ِ بی تو بودن ،
یادآور ِ خس خس هایِ روح ِ رنجور است .
خدایا :
با ۱۲جفت استخوان ، قفسی ساخته ای سرسخت تر از زندان ،
و قلب را در این قفس محبوس کردی تا هر کس را ، ورود به آسانی میسر نباشد ، اما :
او با لطافت ِ وصف ناپذیر ازین حصار گذشت آن هم دور از چشم ِ فرشته شانه چپ ؟!
فرشته شانه چپ ، ورود ِ هر غیر ِ ملکوت به قلب را ، گزارشی سیاه می نوشت ،
و عصرهای ِ جمعه ، همراه ِ غمی بزرگ به گردنم می آویخت ،
اما او نیز شکست ِ حریم را ندید !
استخوان های ِ این قفس ، چنگالهایی وحشتناک میشوند و قلبم را با غضب می فشارند ،
هرگاه یاد ِ تو را پرستش میکنم و نامت را بر گوشه کتاب یا دفتری مینویسم .
بار ِ آخر همین دیشب بود ...
آرام چشم هایم را بستم و خدا را صدا می زدم ،
درد که از جستجو در رگ هایم خسته و دلسرد شد ، دوباره شجاع شدم !
عزرائیل را صدا زدم گفتم :
"جان هم بگیری خاطر ِ او نتوانی گرفت . با عشقش در خاک خواهم خفت . "
+ از مرگ گریخته نوشت : شبیه تخت جمشید شده ام ،
در تماشای ِ پوچی ِ خویش چنان شکسته ام که هیچ داربستی را تحمل ِ تکیه من نیست !
دیر زمانیست جای فرشته شانه راستم دو فرشته روی ِ شانه چپ نشسته اند ...
خود را در آغوش بگیر و بخواب !
این جا هیچ کس ،
آشفتگی ات را ، شانه نخواهد زد ...
این جمع ، پر از تنهایی است .
+ تو باشی ، همه ی ِدنیا برام تعطیل ِ رسمی ِ *:)
بی پروا می نویسم ،
از پایان نمی هراسم .
خط به خط ِّ تمام ِ شعرهای ِ جهان را زیسته ام ،
ولی امشب ،
کمی بیشتر می خواهم !
چیزی بیشتر از کاغذ و قلم ...
باید بر تارهای ِ شبح ِ بی خواب ِ خود فریاد بزنم :
" بس است ،
دیگر در من طنین نیافکن !
این قدر مجاز ِ بودنت را در من زمزمه نکن.
می گویند نمی شود که مال من شوی ... "
سر گیجه دارم ،
چه می گویم !؟
کمی بیشتر می خواهم ،
یک جرعه ی ِ دیگر موسیقی لطفا !
+ این مال ِ قبلاها بود که بر ذهنم نقش بسته بود ،
بعد از استخاره دیگه مطمئنم که بدون ِ شک بهش میرسم *:)
سفیدی برگه های صفحات جزوهام قلقلکم میدهد .
منتظر ِ درس ِ استاد نمیشوم !
اول سطر مینویسم : * درس ِ امروز ِ من : تو ...
کنارش ستاره میگذارم ، مهم می شوی برای امتحان !
استاد بلند تکرار میکند ، حتما یادتان باشد :
از هر راهی که حساب کردید، باید ...
" باید به تو برسم . "
و ادامه میدهد اما اگر به خوبی فرمول ِ ...
" دوست داشتن را ندانید جواب اشتباه میشود ،
یا اصلا تو نمیشوی یا اشتباهی میشوی ! "
باید حسابی درس بخوانم ، رسیدن به تو سخت است .
هزاران راه را که امتحان کنم ، باز اگر فرمولش را بلد نباشم ،
جواب اشتباه میشود .
باید اضافه تر از شبانه روز ، به برنامه روزانهام ،
دوست داشتنت را چند ساعتی اضافه تر کنم !
حتی اگر بارها رد شوم از امتحان ِ تو ،
باز میخوانم فرمول ِ دوست داشتنت را ...
قرار است هرکسی در مورد رفتار عجیب و گاها محیرالعقولی را
که از جنس مخالفش می بیند بنویسد ؛
تا همه به شناخت برسند از طرز فکر هم در مورد طرف مقابل مخالفشان!
ممکن است غـــــر هم بزنیم پس صبور باشید!
"این که چرا عذر خواستن از یک کار اشتباه برای مردها این قدر سخت
و حتی دور از دسترش است ، عجیب تر می شود زمانی که درصدی به اشتباهشان پی می برند
و با لحن نه چندان خوشایند خانومها می گویند"من اشتباه کردم ، ببخشید، خوب شد؟"
این جمله برای ِ من معادل صد لیچار ِ آبدار نشسته شده است! بی زحمت طلبکار نباشید .
نشسته اید و مثلا در حال نت گردی و روزنامه خواندن، از یک اتفاق مهم و خوب که حرف می زنیم ،
سرتان را تکان می دهید و دوساعت بعد می پرسید:راستی چی می گفتی؟!
درست است آقایان به اتفاقات ریز و درشت چندان دل ندارند،
اما خب توجه و دل کَندن از تحلیل اخبار و نت و روزنامه آن هم ثانیه ای کار سختی نیست!
یا مثلا در حین رانندگی چرا همیشه راننده ی خانومی را می بینند، رانندگی شان را مثلا به رخ می کشند؟
یا سر ارائه دادن کلاس چرا تیکه پرانی می کنند مثلا ؟
چرا در آزمایشگاه مواد اولیه ما را جابه جا می کنند ؟
یا دوست دارند همیشه دفاع کنند نه حمایت!
خودم را می گویم حس حمایت غیر مستقیم را خیلی دوست دارم
و از دفاع و فرصت ندادن به خود ِ آدم برای ابراز عقیده خوشم نمی آید.
درست است که اقتدار طلبند و غرور هم جزو لاینفک آنها ،
اما خب چرا مثلا از حرفشان کوتاه نمی آیند ؟یا همیشه در ابراز احساسات مشکل دارند؟
سخت نیست گاهی واقعا هر چه در دل دارید به زبان بیاورید و از عواقب فوق العاده اش استفاده کنید!
از نگرانی و ذهن آزارها و دغدغه گفتن شما را سبک می کند
و باعث می شود طرفتان بفهمد چه قدر اعتمادتان نسبت به او و قدرت راه حل و مشورت دادنش،
یقین دارید، بفهمد روی او هم گاهی می شود حساب کرد!
احساس می کنم غُرمالدئید{نوعی ماده شیمیایی من درآوردی شیمیستی از خودمان}خونم بالا رفته
و خون نآرنجی جلوی چشمم را گرفته و اگر بیشتر بنویسم جانب انصاف را نمی توانم تراز کنم!
پس نمی نویسم دیگر، همین و بس! *:)
+ پیشنهاد :شما اگر آقا هستین در مورد رفتارهای که در مورد خانومها اتفاق میفتند
و بساط تعجب شما را فراهم ، پستی بنویسید *:)
و اگر خانوم رفتار متعجب کننده ی طرف مقابل مخالفتان را *:)
سرشت که می زدی خمیر مایه وجودم را ،
احساس که می دواندی در ریشه ی حیاتم ،"هآ" کردی
و با حواس پرت خودم لگد می زدم به دنیای تاریک نه ماهه ی بودنم .
دنیا که آمدم گویا "دختر " بودم !
کمی دنیا را دخترانه دیدن حال و هوایی دارد ؛
وقتی گیسویت زیر دستان مادر رج به رج به آرزویش گره می خورد ،
وقتی پدر کمی آن طرف تر از ساعتی که باید خانه را شلوغ کنی
و نیستی هوایی "بابا گفتن های "دخترش می شود ،
وقتی رول فآبریک ترین عضو خانواده دختر می شود ،
وقتی نگآه همه به دنبال خوشبختی و موفقیت اوست ،می شوی دختر.
کمی آن طرف تر که در جامعه یک دختر خطاب می شوی ،
ناخودآگاه باید نجیب بودن را قدم به قدم روی پیاده روی خیابان حک کنی،
احساس را بپوشانی و حیا وعفاف را مهمان چشمهایت کنی،
آپدیت باشی و شانه به شانه ی دیگران از اطراف با خبر...
دخترآنه که نگاه کنی دنیا را ،لالایی خواندن می شود یک حس وصف ناپذیر
،هنر می پاشی بر سر و روی غذا،سر از هر فنی در آوردن می شود یک مهارت
کمی آن طرف تر از جامعه باز خانواده است و خانواده،
وقتی به روزهایی فکر می کنی که قرار است همسری کنی،
مادر باشی و چه بسا خودت باز دختر بپرورانی ،
دختر که باشی منتظر بهشتی می شوی که شاید زیر پایت پهنه بگستراند .
دختر یعنی ترجمآن یک متن ریز و درشت از آرمانها و خواستن ها ؛
متنی که مترجمش خود خود دختر است *:)
گاهی به آسمان خیره می شوم ،
هرچه بیشتر نگاه می کنم ، پررنگ تر می شوند زیبایی ها !
آبی اش تمام نمی شود ،
انگار جعبه ی ِ آبرنگ ِ خدا تمامی ندارد ...
این همه نقش زدی بر پهنه ی این جهان جعبه ی آبرنگت تمامی ندارد ای خدا ؟! *:)
بین ِ دستان ِ من و آغوشت !
مثل ِ همیشه ، نقّاش ِ ماهری هستی ،
مرا ،
از زیباترین پل ِ زندگیم گذراندی ،
ای حسرت روزهای شیرین در من
بی مهری انسان معاصر در توست
تنهایی انسان نخستین در من
طـاق شدن ِ طاقت ِ آسمان ست !
حکایت ِ
این باران ِ بی امـان ...
+ برهآن ِ خلف نوشت : اینجا باران نمی باره ،اما ، ما منتظر ِ نم بارون و آفتاب ِ بعـدش
و رخ نمایان شدن رنـگین کمــآن هستیم *:)
* تُعِزّ ُ مَن تَشاءُ و تُذّ ُلُ مـَن تَشـاء آل عمران - آیه26
دلـآ بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
* تحمیـل آهــنگ: از یک خواننده ی کلن نا آشنا امـّا حال خوب کن !
میثم ابراهیمی - به تو مدیونم { فرفره مویـــم *:) خخخخخ !}
در گوشی ِ یواشکی نوشت : به این خونه علاقه مند شده ام شدید *:)
ایشا... خونه ی ِ خودم و فرفره مو *:) {شرم و حیام کجا رفته ؟!}
امروز بی توام !
آن روز که با تو بودم ، بی تو بودم .
امروز که بی توام ، با توام ...
گسل های ِ زندگی ،
گاهی چنان وجودم را به لرزه در می آورند که :
هیچ لرزه نگاری نمی تواند ، تشخیص بدهد ، قدرت آن چند ریشتر بوده !
نمی دانم ...
شاید کمربند ِ زلزله در میان ِ وجودم جا خوش کرده ،
و کسی موفق به کشفش نشده !!!
اما :
نمی دانی که هیچ زلزله ای ، غیر از نبودنت ، مرا از پای در نمی آرود ...
دارم احسان تهرآنچی گوش می کنم : " نفهمی بی خبر باشی از اینکه عآشقم کردی "
مردم ، همه ، تو را به خدا ، سوگند میدهند !
اما برای ِ من ،
" تو " آن همیشه ای ،
که خدا را ، به تو سوگند میدهم!
به این فکر می کنم :
روزگار ، عجب مشّاطه گری ست !
بدون ِ هیچ چشم داشتی ،
گیسوانم را ،
تار به تار ،
سپید می کند ...
چه زیباست ،
هنگامی که زیر ِ خروارها ، خاک آرمیده ای !
امّا ...
طنین ِ تپش ِ قلبت در سینه ای دیگر ،
تو را زنده می کند ...
+ با افتخار نوشت : از اینکه تو این سن کارت اهدای عضو دآآآآآآآرم خیلی ذوق مرگم *:)
مآمآن و بابام راضی نمیشن ، کارتش رو بگیرند ولی من خیلی خوشحآلم *:)
اشباع شدم ،
در هوای ِ بودنت .
نفس بکش در این وانفسای ِ زندگیم !
نفس هایت به شماره بیفتند ،
من نیز ،
به شماره می افتم ...
+خدآی ِ خوبم آرامم ، چون دلم به مهربونی ات گرمه ،می دونم امیدم رو ناامید نمیکنی ،
با بودنش ، آرامشم را پایدار کن خدا ...
سهل و ممتنع شده ام این روزها ،
سخت ، آسان شده ام گویا ،
دوباره روزی می رسد ،
سخت دست نیافتنی باشم برایت ...
+ من هم به جمع ویندوز 8 پیوستم ،فعلا که باهم سازگاریم بسیار زیاد ...
پازلی به هم ریخته ،
تکه ای گم شده ،
تصویری گنگ و مبهم ،
صفحه ی ِ شطرنجی با مهره هایی که کیش ومات شده اند !
جدول ِ حروف متقاطعی که ردیف9 عمودی اش خالی مانده ...
دری نیمه باز ،
و یک صندلی که هیاهوی ِ باد آن را تکان می دهد ...
و تنها یک نفر ،
گمشده ی این بازیست ،
یک نام ...
*...just Be Mine
+انعکاس جالب Me در آینه ...
شفق ِ ماه بر رویِ سایه هایِ تیره زمین ،
چشمک ِ ستاره ی ِ آرزوهایم ...
نگاهم که به آسمان باشد ،
اینجا نیستم !
در لابه لای ِ ابرها ،
پروانه وار ، در هوای ِ بودنت پر می زنم ...
و از لطافت ِ ابرها ،
بستری می سازم برای ِ دیدن ِ رویاهایم
نگاهم هنوز به آسمان است اما من ،
تو را ، جست وجو می کنم ...
*امروز آسمون پر بود از ابرای استراتوس ، انگار چند تا بالش پر قو خالی کرده بودن روش ...
آسمون درست مثل ِ اشک هآش برام آرامش میاره ...